جدول جو
جدول جو

معنی زحیر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زحیر کشیدن
(چَ گُ دَ)
غم خوردن. اندوهناک بودن. نگرانی داشتن. رنج بردن. فکر کردن. اندوه به دل راه دادن:
بهر صورتها مکش چندین زحیر
بی صداع صورتی، معنی بگیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رِ وو زَ دَ)
لب از ناله فرو بستن. ناله و زاری نکردن. خاموش شدن. ترک فریاد و فغان کردن:
چند سیلی بر رخش زد گفت گیر
در کشید از بیم سیلی آن زحیر.
مولوی.
رجوع به زحیر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ)
سوت زدن. سوت کشیدن، کنایه از رسوا و ذلیل نمودن. (آنندراج). سوت کشیدن بعلامت تحقیر:
در چمن هرگه به او همراه می بیند مرا
از پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ / چَپْ پَ / پِ شُ دَ)
رنج کشیدن. (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (از خلاصۀ بهار عجم). محنت کشیدن، و متحمل آزار و رنج شدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن. ملالت داشتن. ملول شدن:
عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس
دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود.
میرزا محمدطاهر آشنا (از آنندراج).
، مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. (از ناظم الاطباء). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار:
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
حافظ.
، (در تداول امروز پارسی زبانان) کار کردن: زحمتکش، کارگر. رجوع به کار کردن، کارگر، زحمت، زحمت کش و زحمتکشی شود، ستم کشیدن. (ناظم الاطباء).
- زحمت (کسی را) کشیدن، خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند:
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب.
ناصرخسرو.
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی
که در آخرت نیز زحمت کشی.
(بوستان).
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد.
سعدی.
- زحمت چیزی (کاری) را کشیدن، آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن:
گفتی سر تو بستۀ فتراک ما سزد
سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی.
حافظ.
اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد.
- ، علم، هنر و یا فنی را بر پایۀ مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است، یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفیر کشیدن
تصویر صفیر کشیدن
سوت زدن سوت کشیدن، سوت کشیدن به علامت تحقیر رسوا و ذلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجر کشیدن
تصویر زجر کشیدن
سختی دیدن رنج کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رنج کشیدن تحمل مشقت کردن، یا زحمت کشیدن برای (بپای) کسی بخاطر او تحمل رنج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
((کِ دَ))
درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
الكدح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
Crawl, Toil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ramper, peiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
повзати , важко працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
হামাগুড়ি দেওয়া , পরিশ্রম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ползти , трудиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kriechen, sich abmühen
دیکشنری فارسی به آلمانی
زحمت کشیدن، اذیّت کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
زحمت کشیدن , محنت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
crawl, kazi ngumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
คลาน , ทำงานหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
pełzać, harować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
emeklemek, zahmet çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
기어가다 , 애쓰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
這う , 苦労する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
merangkak, bekerja keras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
रेंगना , मेहनत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kruipen, zwoegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
arrastrarse, trabajar arduamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
strisciare, faticare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
rastejar, suar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
爬行 , 劳作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
לזחול , לעבוד קשה
دیکشنری فارسی به عبری