لب از ناله فرو بستن. ناله و زاری نکردن. خاموش شدن. ترک فریاد و فغان کردن: چند سیلی بر رخش زد گفت گیر در کشید از بیم سیلی آن زحیر. مولوی. رجوع به زحیر شود
لب از ناله فرو بستن. ناله و زاری نکردن. خاموش شدن. ترک فریاد و فغان کردن: چند سیلی بر رخش زد گفت گیر در کشید از بیم سیلی آن زحیر. مولوی. رجوع به زحیر شود
سوت زدن. سوت کشیدن، کنایه از رسوا و ذلیل نمودن. (آنندراج). سوت کشیدن بعلامت تحقیر: در چمن هرگه به او همراه می بیند مرا از پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر. سلیم (از آنندراج)
سوت زدن. سوت کشیدن، کنایه از رسوا و ذلیل نمودن. (آنندراج). سوت کشیدن بعلامت تحقیر: در چمن هرگه به او همراه می بیند مرا از پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر. سلیم (از آنندراج)
رنج کشیدن. (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (از خلاصۀ بهار عجم). محنت کشیدن، و متحمل آزار و رنج شدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن. ملالت داشتن. ملول شدن: عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود. میرزا محمدطاهر آشنا (از آنندراج). ، مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. (از ناظم الاطباء). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار: مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید. حافظ. ، (در تداول امروز پارسی زبانان) کار کردن: زحمتکش، کارگر. رجوع به کار کردن، کارگر، زحمت، زحمت کش و زحمتکشی شود، ستم کشیدن. (ناظم الاطباء). - زحمت (کسی را) کشیدن، خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند: خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب. ناصرخسرو. همه عمر از اینان چه دیدی خوشی که در آخرت نیز زحمت کشی. (بوستان). تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد. سعدی. - زحمت چیزی (کاری) را کشیدن، آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن: گفتی سر تو بستۀ فتراک ما سزد سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی. حافظ. اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد. - ، علم، هنر و یا فنی را بر پایۀ مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است، یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود
رنج کشیدن. (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (از خلاصۀ بهار عجم). محنت کشیدن، و متحمل آزار و رنج شدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن. ملالت داشتن. ملول شدن: عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود. میرزا محمدطاهر آشنا (از آنندراج). ، مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. (از ناظم الاطباء). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار: مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید. حافظ. ، (در تداول امروز پارسی زبانان) کار کردن: زحمتکش، کارگر. رجوع به کار کردن، کارگر، زحمت، زحمت کش و زحمتکشی شود، ستم کشیدن. (ناظم الاطباء). - زحمت (کسی را) کشیدن، خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند: خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب. ناصرخسرو. همه عمر از اینان چه دیدی خوشی که در آخرت نیز زحمت کشی. (بوستان). تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد. سعدی. - زحمت چیزی (کاری) را کشیدن، آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن: گفتی سر تو بستۀ فتراک ما سزد سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی. حافظ. اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد. - ، علم، هنر و یا فنی را بر پایۀ مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است، یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) : چسان ز درد چنین می توان مسلم جست کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست. تأثیر (از آنندراج)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) : چسان ز درد چنین می توان مسلم جست کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست. تأثیر (از آنندراج)